بی تو فردایی ندارم ، ای تمام زندگانی
ای همیشه از تو روشن ، روزگاران جوانی
ای سرشته روح و جانم ، با هوای عنبرینت
ای تو پاشیده به قلبم ، رنگ و بوی ارغوانی
بی تو دنیایی ندارم ؛ ای شکوه سبزه زاران
چون کویرم! همچو چشمه ، در دل و جانم روانی
این زلیخای دلم را ، کرده ام زنجیر عشقت
بی تو چون یوسف به چاهم ، ای ندای آسمانی
شام یلدای زمانم ، بی تو ای نور صداقت
شب اسیر خسته جان را ، تو امید جاودانی
روز من تار و شبم تار، سرنوشتم غرق غصه
بعد تو تاریک تاریک ، تا به کِی این سرگرانی ؟
آید آن روزی که یک دم ، با تو و یادت نشینم ؟
لحظه ایی از خاطر تو ، بگذرد هم آشیانی ؟
جستجوکردم همه عمر ، من نشانت، همچو مجنون
لیک در دشت دل من ، هم چو آهویی دوانی